الهی خدا خیرت بده ...
خیر از جوونیت ببینی ...
پیر شی ایشالله ...
خدا قوت ...
خدا سلامتیت بده ...
ایشالله دستت برسه به ضریح امام رضا علیه السلام
عاقبت به خیر شی ایشالله ...
دستت جلو نامرد دراز نشه ایشالله ...
شرمنده زن و بچه نشی ایشالله ...
مرتضی علی یارت ...
و ..................... .
یادش به خیر بچه که بودیم وقتی از کوچه های محله عبور می کردیم به هر بزرگتری سلام می دادیم با روی گشاده و با صدای بلند جواب سلام رو میدادن و بعد از اون هم اونقدر دعات می کردن که آباد می شدی .
کلا قدیما همه به هر مناسبتی همدیگه رو دعا می کردن (مخصوصا پدر و مادرا برا بچه هاشون) ؛
وقتی جوون به خونه بخت می رفت ؛ وقتی کسی به مسافرت می رفت؛ وقتی از همدیگه خدا حافظی می کردن؛ وقتی زیارت می رفتن ؛ وقتی کسی به دیگری کمک می کرد؛ وقتی ......... .
اما امروز چی ؟ آخرین لطفی که در حق هم می کنیم می گیم خسته نباشی طرف هم میگه سلامت باشی یا اگه خیلی امروزی باشه میگه مرسی .
اصلا نقش خدا و دعا در زندگی امروزه ما گم شده .
نظر شما چیه ؟ آیا این دعاها اثری هم داشت؟ آیا نبودن این دعاها در زندگی امروز مشکلی ایجاد میکنه؟
بسمه تعالی
صد تا سلام
بدون مقدمه برم سراغ اصل مطلب دلم یاد روستا کرده بود "نه که من دهاتی هستم و تنم بوی علف میده" به همین خاطر این "چکچکات" رو پراکنده نوشتم شما هم میتونید تو قسمت نظرات بهش اضافه کنید.
روستا که بودم.............
روستا که بودم وقتی زردآلو می خوردم و هسته زرد آلو رو به طرف باغچه پرت می کردم چند ماه بعد می تونستم نهال سبز شده زرد آلو رو ببینم شهر که اومدم اگه بارون هم می باره آسفالتها نمیگذارن لب تشنه زمین جرعه ای بنوشه .
روستا که بودم وقتی توی باغ می رفتم مواظب بودم پام رو روی بوته لوبیا نزارم تا له بشه شهر که اومدم قدمهام رو درست و شمرده بر می دارم اما دود سیگارم رو تا آخرین نفس توی ماشین رها می کنم تا همه کیفشو ببرن.
روستا که بودم وقتی کسی رو توی مزرعه یا باغ میدیدم بلند سلام و احوالپرسی می کردم و " خدا قوت "میگفتم شهر که اومدم امان از یه خسته نباشید خشک و خالی .
روستا که بودم تقریبا هر دو سه روز به همه فک و فامیل سر میزدم شهر که اومدم تقریبا هر دو سه سال همون کار رو نصفه نیمه انجام میدم.
روستا که بودم وقتی مهمون می اومد خوشحال میشدم شهر که اومدم وقتی مهمون میاد از لحظه ورود نقشه خروجشون رو میکشم.
روستا که بودم میوه رو توی آب جوی می شستم و میخوردم و سال تا سال هم مریض نمیشدم شهر که او مدم میوه رو با ریکا و مواد ضد عقونی کننده میشورم و می خورم و دایم"کیست" میگیرم و هی عمل می کنم .
روستا که بودم راحت صحبت می کردم و اگر آمبولانس را آمپولوس یا اورژانس را اورجانس می گفتم کسی نمیخندید مهم مفهوم بود شهر که اومدم دنبال یه پیرمرد میگردم که بهش بخندم.
روستا که بودم پدر و مادر برام خیلی مهم بودن اونقدر که بچه ها رو به اسم پدر مادراشون می شناختم مثلا میگفتم" علی حاج اکبر" و" مجید صغری" شهر که اومدم تنها میرم بیرون مبادا بابا و مامان همرام بیان و کلاسم رو به هم بزنن.
روستا که بودم برای پیرزنهای روستا که آب خوردن نداشتن از چشمه آب می آوردم شهر که اومدم حاضر نیستم برای چند لحظه تو اتوبوس جام رو به یه پیرمرد یا پیرزن بدم.
روستا که بودم بارون زیاد که می اومد همه خوشحال میشدن و خدا رو شکر می کردن شهر که اومدم بارون که میاد همه دعا می کنند زودتر بند بیاد که یه وقت آب تو خونشون نیفته .
روستا که بارون می اومد بوی خاک بارون خورده مستم می کرد شهر که بارون میاد بوی فاضلابهایی که پس میزنه دیوونه ام میکنه.
روستا که بودم هر روز عطرطبیعی تازه ای می شنیدم یه روز بوی گندم تازه رسیده و یک روز بوی نعناهای تازه به دست اومده و یک روز بوی خاک بارون خورده و یه روز بوی گلای بنفشه شهر که اومدم هم همینطوره با این تفاوت که یه روز بوی بنزینه یه روز بوی دوده یه روز بوی گازه یه روز بوی قیره و یه روز بوی فاضلاب .
روستا که بودم صبح با صدای خروسا بیدار میشدم شهر که اومدم صبحا با صدای موتور و ماشین بیدار می شم.
روستا که بودم اگه " گاو حاج عباس" می زایید همه خبر دار میشدن شهر که آمدم طرف میره مکه و برمی گرده و کسی خبردار نمیشه .
روستا که بودم تا پونزده سالگی به من میگفتن بچه شهر که اومدم از سه سالگی بهم میگن تو دیگه بزرگ شدی به خدا موندم پس کی باید بچگی کنم.
روستا که بودم تابستونا از درخت گیلاس و زردآلو و آلوچه بالا می رفتم شهر که آمدم تا سر کوچه هم با ماشین میرم.
البته نباید فقط بدی های شهر رو گفت شهر خوبی هایی هم داره که براتون میگم :
راننده های شهری معمولا دلشون بیشتر از مردها برای خانوما میسوزه و زودتر سوارشون می کنن .
تو شهر زن و مرد "کنارهم" خواهر برادری تو تاکسی می شینن .
توشهر زنا همیشه تو خیابون هستن مبادا که خیابون خلوت بشه به همین خاطر خیابونا خیلی شاد هستن.
تو شهر خیلی از پسرها ازدواج نکرده متاهلند و خیلی از دخترها هم ..... .
تو شهر به زنها احترام میزارن و به عنوان منشی یا کارمند استخدامشون می کنن و البته که هیچ سوء استفاده ای هم نمیشه.
خلاصه سرت رو درد نیارم روستا که بودم خیلی از شهر و شهری خوشم می آمد اما شهر که آمدم از خودم هم بدم میاد.