سلام
در جریانهایی که تو مملکت اتفاق می افته هر کسی یه سلیقه ای داره یه
عده راست یه عده چپ یه عده بی طرف و بیخیال.اصطلاحا میگن سفید و سیاه و خاکستری دسته سفید که معلومه ، دسته سیاه
هم مشخصه ، یه دسته دیگه هم هست که بهش میگن خاکستری یعنی نه اینطرفیه نه اون طرفی و اصطلاحا بی تفاوته.اما واقعیت اینه که دسته خاکستری وجود خارجی نداره ، درواقع خاکستری باسکوتش به دسته سیاه کمک می کنه.بنابراین آدمای خاکستری یا بی تفاوت در دسته منفی ها قرار می گیرند.یه داستان خیلی زیبا و نسبتا قدیمی در باره فعالها و خاکستری ها
براتون میزارم امیدوارم بتونیم خاکستری نباشیم و اگه خاکستری هستیم خاکستری
نمونیم:روزی, روزگاری کک و مورچه ای با هم دوست بودند. یک روز کک به مورچه
گفت «دلم از گشنگی ضعف می رود.»مورچه گفت «من هم مثل تو.» کک گفت «بریم چیزی بگیریم و شکم مان را وصله پینه کنیم.»و نشستند به صحبت که «چه بگیریم؟ چه نگیریم؟»«گردو بگیریم پوست دارد.»«کشمش بگیریم دم دارد.»«سنجد بگیریم هسته دارد.»«بهتر است گندم بگیریم ببریم آسیاب آرد کنیم؛ بیاریم خانه نان بپزیم
و بخوریم.» کک رفت گندم گرفت آورد داد به مورچه.مورچه گندم را برد آسیاب آرد کرد و آورد خانه. آرد را الک کرد و تو
لاوک خمیر کرد و چونه درست کرد.کک هم رفت تنور را آتش کرد که نان بپزد. اما, همین که خواست نان اول
را بچسباند به تنور پاش سر خورد؛ افتاد تو تنور و سوخت.مورچه شیون و زاری راه انداخت و از خانه رفت بیرون. بنا کرد به سر و
سینه زدن و خاک به سر خودش ریختن.کفتری از بالای درخت پرسید «مورچه خاک به سر! چرا خاک به سر؟» مورچه
جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر.»کفتر هم پرهای دمش را ریخت. درخت پرسید «کفتر دم بریز! چرا دم بریز؟»کفتر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز.» درخت هم
برگ هاش را ریخت.آب آمد از پای درخت رد شود, دید درخت برگ ندارد. پرسید «درخت برگ
ریزان! چرا برگ ریزان؟»درخت جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ
ریزان.»آب هم گل آلود شد و رفت به طرف گندم زار. گندم ها پرسیدند «آب گل
آلود! چرا گل آلود؟»آب جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ
ریزان؛ آب گل آلود.»گندم ها هم سر و ته شدند. در این موقع دهقان به گندم زار رسید و دید
گندم ها سر و ته شده اند.دهقان پرسید «گندم سر و ته! چرا سر و ته؟» گندم ها جواب دادند «کک به
تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته.»دهقان هم بیلی را که دستش بود زد به پشتش و برگشت خانه. دختر دهقان
وقتی دید باباش بیل زده به پشتش, پرسید «بابا بیل به پشت! چرا بیل به پشت؟»دهقان
جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل
آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت.» دختر هم کاسة ماستی را که دستش بود و آورده
بود با نان بخورند ریخت به صورت خودش. ننة دختر تا او را دید, پرسید «دختر ماست به
رو! چرا ماست به رو؟»دختر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر م بریز؛ درخت برگ
ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو.» ننه هم همین
طور که دم تنور نشسته بود و نان می پخت, پستانش را چسباند به تنور داغ.در این بین پسرش سر رسید و پرسید «ننه جز و وز! چرا جز و وز؟»ننه جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ
ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سرو ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز.»
پسر هم با نک قلم دوات زد یک چشم خودش را کور کرد.وقتی رفت مکتب, ملا دید یک چشم پسر کور شده. پرسید «پسر یک چشمی! چرا
یک چشمی؟»پسر جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ
ریزان؛ آب گل آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز؛
پسر یک چشمی.» ملا هم یک لنگ سبیلش را کند.وقتی ملا سوار خرش شد, خر پرسید «ملا یک سبیل! چرا یک سبیل؟» ملا
جواب داد «کک به تنور؛ مورچه خاک به سر؛ کفتر دم بریز؛ درخت برگ ریزان؛ آب گل
آلود؛ گندم سر و ته؛ بابا بیل به پشت؛ دختر ماست به رو؛ ننه جز و وز؛ پسر یک چشمی؛
ملا یک سبیل.» خر رو دو پاش بلند شد و عرعر کرد «کک به تنور به من چه؛ مورچه خاک
به سر به من چه؛ کفتر دم بریز به من چه؛ درخت برگ ریزان به من چه؛ آب گل آلود به
من چه؛ گندم سر و ته به من چه؛ بابا بیل به پشت به من چه؛ دختر ماست به رو به من
چه؛ ننه جز و وز به من چه؛ پسر یک چشمی به من چه؛ ملا یک سبیل به من چه؛ می خندم و
می خندم. به ریش همه می بندم.»ملا گفت «بی خود که خر نشدی. این طور شد که خر شدی.»
ماجرای آشوبهای اخیر تهران رو اگه با این داستان تطبیق کنیم می بینیم
یه عده از بزرگان سیاسی و.... ما در این امتحان خاکستری بودند و فقط تماشا کردند.مواظب باشیم آینده ما
امروز این بزرگان نباشه.