مامان و خدا
خدا به ما انگشت داده مامان می گه «با چنگال بخور»
خدا به ما صدا داده مامان می گه « داد نزن»
مامان می گه «کلم بخور، هویج بخور، سبزی بخور»
اما خدا به ما بستنی لذید داده.
خدا به ما انگشت داده مامان می گه از دستمال استفاده کنی.
خدا توی خیابان گودال های پر آب داده مامان می گه شلپ شلپ نکن
مامان می گه سرو صدا نکنید باباتون خوابیده اما خدا به ما قوطی حلبی داده که بازی کنیم.
خدا به ما انگشت داده مامان می گه دستکش دستت کن
خدا به ما باران داده مامان می گه «بیا زیر چتر خیس نشی»
مامان می گه « مواظب باش، نزدیک نشو به اون سگای خوشگل که خدا به ما داده.
خدا به ما سطل زغال داده مامان میگه دست نزن.
حالا درسته که من خیلی باهوش نیستم اما این رو می دانم بین این دو حق با مامان نیست.