دنیای وارونه (به هرچه دل بستیم ازدستش دادیم !)
چشمهایت راپسند کرده بودم که ترکش خمپاره آنها را از من گرفت
دخترت به گرمی دستانت امید بست ؛ انفجار مین حسرتش را به دلش گذاشت ؛ پدرت خواست عصای دستش باشی اما خودت هم بدون دست روزگار می گذرانی
تنها دلخوشی مان عطر نفسهایت هنگام سخن گفتن بود که آنرا هم گازهای شیمیایی ازما دریغ کرد
شبانه روزمان شده بود دعا برای برگشتنت ؛ آمده ای اما هم نشینی در بستر بیماری ات نصیبمان شد ؛ خدایا ! عجب دنیای بی وفایی است که همه چیزش وارونه است ...
ازکتاب «دست نزنید این کتاب شیمیایی است» م اسماعیلی سادیانی